دل شکسته شد مرثیه خوان،برای دخت موسی بن جعفر
تمام هست و دار و ندارم،فدای دخت موسی بن جعفر
به دیدن ِ برادرش آمد ولی نشد حاجتش روا
به خاک قم ز درد و غم در حسرتش شده جان ِ او فدا
وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد
دل شکسته شد مرثیه خوان،برای دخت موسی بن جعفر
تمام هست و دار و ندارم،فدای دخت موسی بن جعفر
به دیدن ِ برادرش آمد ولی نشد حاجتش روا
به خاک قم ز درد و غم در حسرتش شده جان ِ او فدا
وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد
امام عسکرى علیه السلام یازدهمین پیشواى شیعیان ، در سال 232 ه. ق چشم به جهان
گشود(1) . پدربزرگوارش امام دهم، حضرت هادى-علیه السلام- و مادرش بانوى پارسا و
شایسته، «حدیثه» ، است (2) که برخى، از او بنام «سوسن» یاد کرده اند (3) . این
بانوى گرامى، از زنان نیکوکار و داراى بینش اسلامى بود و در فضیلت او همین بس که پس
از شهادت امام حسن عسکرى-علیه السلام- پناهگاه و نقطه اتکاى شیعیان در آن مقطع
زمانى بسیار بحرانى و پر اضطراب بود (4) .
از آنجا که پیشواى یازدهم به
دستور خلیفه عباسى در «سامراء» ، در محله «عسکر» سکونت (اجبارى) داشت، به همین جهت
«عسکرى» نامیده مى شود. (5) از مشهورترین القاب دیگر حضرت، «نقى» و «زکى» (6) و
کنیه اش «ابو محمد» است. او 22 ساله بود که پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدت امامتش
6 سال و عمر شریفش 28 سال بود، در سال 260 ه به شهادت رسید و در خانه خود در سامراء
در کنار مرقد پدرش به خاک سپرده شد. (7)
شهادت آن حضرت را روز جمعه
هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .
در کیفیت وفات آن امام
بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزى براى پدرم ( که
وزیر معتمد عباسى بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنى حضرت امام حسن
عسکرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه
داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکى از
ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که
پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و
طبیبى را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او
آگاه شود . بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده
است ، و ضعف بر او مستولى گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و
اطبا را - که عموما اطباى مسیحى و یهودى در آن زمان بودند - امر کرد که از
خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده
نفر از علماى مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این
کارها را براى آن مىکردند که آن زهرى که به آن حضرت داده بودند بر مردم
معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ،
پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از
ماه ربیع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى
به سراى باقى رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت
شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل
باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مىکردند ...
.
این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسى بود که معتصم عباسى و خلفاى
قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادى که به حضرت رسول الله (صلی
الله علیه و آله) مىپیوست ، شنیده بودند که از نرجس خاتون و حضرت امام حسن
عسکرى فرزندى پاک گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (صلی
الله علیه و آله) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و
سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانههاى مختلف در خانه حضرت
عسکرى (علیه السلام) رفت و آمد بسیار مىکردند ، و جستجو مىنمودند تا از آن
فرزند گرامى اثرى بیابند و او را نابود سازند .
به راستى داستان نمرود
و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (علیه السلام) و حضرت موسى (علیه السلام) تکرار
مىشد . حتى قابلههایى را گماشته بودند که در این کار مهم پى جویى کنند .
اما خداوند متعال حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان
نگاه دارى خواهد کرد تا مأموریت الهى خود را انجام دهد . بارى ، علت شهادت
آن حضرت را سمى مىدانند که معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ،
از کردار زشت خود پشیمان شد . بناچار اطباى مسیحى و یهودى که در آن زمان
کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأموریت هایى
که توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسکرى (علیه السلام) در میان
بود ، براى معالجه فرستاد . البته از این دلسوزی هاى ظاهرى هدف دیگرى
داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود
.
بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکرى
(علیه السلام) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوى صداى ناله و گریه
برخاست . مردم آماده سوگوارى و تشییع جنازه آن حضرت شدند
زندگی
اعتقادی در دوران حضرت
زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (علیه السلام)
سالم و روبه راه نبود و به وسیله بعضى از منحرفانى که در پیرامون عقاید خالص اسلامى
شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان که یکى از شعبده
بازان غیر مسلمان براى گمراه سازى مسلمین و به تباهى کشیدن عقایدشان دست به شعبده
اى زده بود و امام ابو محمد (علیه السلام) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست
تا این که اوهام آنها را باطل کرد و شبهات را از بین برد و واقعیت تابناک اسلام
روشن ساخت.
همین طور، پدیده دیگرى در آن زمان پیدا شد و آن قیام یکى از دجال
هاى زمان در برابر امام (علیه السلام) و پدر بزرگوارش بود که هدف او نیز فاسد کردن
عقیده پیروان اهل بیت علیهم السلام بوده است. امام (علیه السلام) بلافاصله به لعن و
طرد او پرداخت و به شیعیانش نیز دستور داد تا او را لعن کنند و از او بیزارى جویند
که ما در ذیل به این مطلب و به بعضى از جهات دیگرى که با این موضوع مربوط است اشاره
مىکنیم:
امام عسکرى شبهه ی کندى را باطل مى کند
اسحاق کندى ، فیلسوف
عراق، برخى شبهات را در پیرامون قرآن مجید مطرح کرد، در بین مردم کم سواد شایع شد
که او کتابى به نام «تناقض القرآن» تألیف کرده است و خود نیز درگیر همین مسأله است!
این خبر به امام ابو محمد (علیه السلام) رسید، تا این که با یکى ازشاگردان کندى
ملاقات کرد، امام (علیه السلام) رو به او کرد و فرمود: مگر بین شما مردى برجسته و
دانا نیست که استادتان کندى را از این راه و روشى که نسبت به قرآن پیش گرفته است
باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوییم، چگونه مىتوانیم در این مورد و یا در
مسائل دیگر به او اعتراض کنیم! امام (علیه السلام) فرمود:
- «آیا هر چه به تو
تعلیم دهم به او ابلاغ مى کنى؟»
- بله مولاى من !
امام (علیه السلام)
برهانى قاطع و دلیل برنده اى به او القاء کرد که تمام شبهات کندى را از بیخ و بن
بر مى کند وبه شاگرد کندى چنین گفت:
«پیش او برو، و در معاشرت با او گرم بگیر،
و او را در کارهایش یارى کن! وقتى که کاملاً مأنوس شدید، بگو: براى من مسأله اى
پیش آمده مى خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چیست. آن وقت به او
بگو:
اگر آوردنده این قرآن نزد تو بیاید و بپرسد: آیا جایز است که خداى متعال از
کلمات قرآن، غیر از آن معانى که تو گمان کرده اى، معناى دیگرى اراده کرده باشد او
در جواب خواهد گفت: آرى جایز است. زیرا او مردى است که وقتى کلمات را شنید معناى
واقعى آنها را مى فهمد. وقتى که این جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از کجا مى
دانى؟
شاید خداوند غیر از معنایى که تو در نظر گرفته اى معناى دیگرى را
اراده کرده باشد...»
امام (علیه السلام)، با این برهان کوبنده، شبهه کندى را از
میان برد و بدان وسیله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجید را - آن کتابى که نه از
قبل و نه بعد از آن باطل کننده اى نیاید - مسدود کرد. زیرا ریشه این شبهه در نوع
معنایى بود که کندى به نظر خود مى فهمید در صورتى که ممکن بود معناى دیگرى داشته
باشد که او نفهمیده و به عقل او نرسیده باشد و با آن معنا تناقض از میان برداشته
شود و هیچ جاى ایراد و اشکالى نماند.
آن مرد رفت با استادش ملاقات کرد و گرم
گرفت و سرانجام آنچه را که امام (علیه السلام) به او القاء فرموده بود به وى گفت.
کندى شروع کرد به فکر کردن و مدتى را در این باره فکر مى کرد که ممکن است این حرف
درستى باشد و چنین چیزى محتمل است و در واژه هاى زبان عرب یک لفظ به معانى مختلف
آمده است! تا این که رو به آن دانشجو کرد و گفت:
- «تو را سوگند مى دهم، به من
بگو، این مطلب را چه کسى به تو آموخت؟...»
- «این مطلبى بود که به ذهنم خطور کرد
و من هم به شما عرض کردم».
- «هرگز! چنین نیست، زیرا این، سخن تو نیست و تو هنوز
به آن مرتبه نرسیده اى! که چنین بگویى!...»
- امام ابو محمد عسکرى (علیه
السلام)، به من فرمود» .
- « حال که حقیقت را گفتى اعتراف مى کنم چنین سخنانى
جز از این خانواده از کسى سر نمى زند!» آنگاه کندى دستور داد کتابش را آوردند و آن
را سوزاند و از میان برد. زیرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس
کرد.
معجزات و کرامات امام عسکری علیه السلام
خداى تعالى پیامبران و
اوصیاى ایشان (علیه السلام) را با معجزاتى که دیگر افراد بشر از آوردن نظیر آنها
عاجزند، یارى کرده است تا گواه راستین بر درستى خیر و هدایتى باشد که از طرف خدا
براى مردم آورده اند، که اگر این یارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى
شدند و کسى گفته هاى آنان را تصدیق نمى کرد. از جمله امدادهاى الهى آن است که
آنچه در باطن مردم مى گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را که در آینده
اتفاق مى افتاد از همه آنها آگاه مى فرمود، خداى تعالى این عنایت را به ائمه ی
هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (علیه السلام) فرموده بود که ما به برخى
از موارد مهمى که از آن حضرت رسیده است اشاره مى کنیم:
1- حسن نصیبى نقل کرده،
مى گوید: در دلم گذشت که آیا عرق جنب پاک است، یا نه؟ به در منزل امام ابو محمد،
حسن عسکرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسیدم و در آن جا
اقامت کردم چون سفیده صبح دمید امام (علیه السلام) از منزل بیرون شد، دید من
خوابیده ام، مرا بیدار کرد و فرمود:
«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاک
است و اگر از حرام باشد، نه.»8
2- اسماعیل بن محمد عباسى روایت کرده، مى گوید:
از حاجتى که داشتم خدمت ابو محمد (علیه السلام) شکایت کردم و قسم یاد کردم که نه یک
درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغى نزد من نیست، امام رو به من کرد و فرمود:
«آیا به
دروغ سوگند مى خورى، در حالى که دویست دینار در زیر زمین پنهان کرده اى؟ البته
این حرف را بدان جهت نمى گویم که چیزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش کرد و فرمود:)
آنچه همراهت هست به این مرد بده».
غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من
کرد و فرمود:
«تو آن پولهایى را که دفن کرده اى با وجود نیاز شدیدى که دارى از
دست خواهى داد.»
اسماعیل مى گوید: بعدها احتیاج پیدا کردم هر چه جستم نیافتم
پیگیرى کردم دیدم پسرم جاى آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار کرده است
.9
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) از ظلم و جور عبدالعزیز
و یزید بن عیسى شکایت کرد، امام علیه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزیز را
من کفایت کردم و اما یزید، در برابر خداى عزوجل تو با او باید بایستید».
چند
روزى بیش نگذشت که عبدالعزیز هلاک شد و اما یزید، که محمد بن حجر را به قتل رساند
که در پیشگاه خدا (براى رسیدگى به حسابشان) باید حاضر شوند!10
4- از ابوهاشم نقل
کرده اند، که گفت: خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) از تنگناى زندان و سنگینى
کنده و زنجیر شکایت کردم ،امام (علیه السلام) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در
منزلت خواهى خواند و همین طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به
جا آورد. 11
5- ابو هاشم نقل کرده، مى گوید: در تنگناى معیشت بودم، خواستم
از امام ابو محمد (علیه السلام) چیزى مطالبه کنم خجالت کشیدم، وقتى که به منزل
رسیدم دیدم صد دینار برایم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نیازى داشتى از تقاضا
شرم مکن! زیرا تو به مقصودت خواهى رسید.»12
6- ابوهاشم، این مرد موثق و امین مى
گوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مى فرمود:
«بهشت دروازه اى دارد به
نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنیدن
این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مى سازم،
امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت
گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مى آیند، اى
ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»13
7- محمد بن حمزه دورى،
نقل کرده است، مى گوید: خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) نامه اى نوشتم و از آن
حضرت تقاضا کردم دعا کنند تا ثروتمند شود. زیرا که در سختى زندگى به سر مى بردم و
مى ترسیم که کارم به رسوایى کشد، امام (علیه السلام) در پاسخ من نوشت:
«مژده
باد تو را که از طرف خداى متعال بى نیازى برایت مقدر شده است، پسر عمومیت، یحیى بن
حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن
مبلغ به دست تو خواهد رسید، پس شکر خدا را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف
بپرهیز.»
همان طور که امام (علیه السلام) فرموده بود پس از چند روز خیر مرگ پسر
عمویم رسید و آن مبلغ عاید من شد و تنگدستى من برطرف گردید. حق خدا را دادم و به
برادران دینى کمک کردم و پس از آن به اعتدال عمل کردم در صورتى که قبلاً ولخرجى مى
کردم 14!
8- محمد بن حسن بن میمون مى گوید: طىّ نامه اى که به خدمت
مولایم امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود
گفتم ؛ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است
از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان
ما».
جواب نامه من چنین آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما
زیاد مى شود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مى کند؛ و بسیارى از گناهان
را مى بخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى
با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر
که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست
بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى
افتد...»15
9- ابو جعفر هاشمى مى گوید: من با گروهى در زندان بودیم که ابو
محمد (علیه السلام) نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من
صورت امام حسن (علیه السلام) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم،
جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله
جحم نیز همراه ما در زندان بود که مى گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (علیه
السلام) نگاهى به ما کرد و فرمود:
«اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست،
هر آینه به شما اطلاع مى دادم و چیزهایى مى آموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات
شما را فراهم کند.»
امام (علیه السلام) با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد
و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباسهایش کاغدى هست
که هر چه مىگویید براى خلیفه مىنویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و
لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود
که آنها مى خواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.16
10- احمد
بن محمد نقل کرده، مى گوید: به خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) - موقعى که مهتدى
عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود - نامه اى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس
خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل
تهدید مى کرد و مى گفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (علیه
السلام) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این
کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد
دید، کشته مى شود...»17 و همین طور شد.
11- ابوهاشم نقل کرده است، مىگوید:
فهنکى از امام ابو محمد (علیه السلام) پرسید: چرا در میراث هر مرد دو سهم و هر زنى
یک سهم مى برد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر این که زن جهاد
ندارد و نفقه و دیه و غرامت بر او تعلق نمى گیرد.»
ابو هاشم مى گوید: در دلم
گذشت که این مسأله از جمله مسائلى بود که ابن ابى العوجاء از امام صادق (علیه
السلام) سؤال کرده و آن حضرت نیز نظیر همین پاسخ را داد. امام ابو محمد (علیه
السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى این همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ
ما هم یکى است، زیرا که معناى مسأله یکى و آنچه براى اولین ما گذشته بر آخرین فرد
ما نیز همان مى گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابریم، البته رسول خدا و
امیرالمؤمنین - صلوات الله علیهما از فضیلت مخصوص به خود بر
خوردارند».18
12- ابو هاشم نقل کرده، مى گوید: یکى از شعیان به محضر امام
ابو محمد (علیه السلام) نامه اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا کرده بود، امام
(علیه السلام) در پاسخ وى این دعا را نوشت:
«یا اسمع السامعین، و یا أبصر
المبصرین، و یا أنظر الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا أرحم الراحمین، و یا أحکم
الحاکمین، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على
برحمتک، و اجعلنى ممن تنتصربه لدینک ولا تستبدل بى غیرى.»
اى شنواترین
شنوندگان، و اى بیناترین بینندگان، و اى نگاه کننده ترین نگاه کنندگان، و اى آن که
از همه حسابگران زودتر به حساب مى رسى، و اى حاکمترین حاکمان، بر محمد و خاندان
محمد درود فرست و در روزى من گشایش بخش و بر عمرم بیفزا و به لطف و رحمتت بر من منت
گذار و مرا از جمله کسانى قرار ده که به وسیله آنها دینت را یارى مى کنى و به جاى
من کسى دیگر را قرار مده!
ابوهاشم مىگوید: با خود گفتم: بار خدایا مرا از جمله
حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و
فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن که به خدا ایمان داشته باشى
و پیامبر او را تصدیق نمایى» 19.
13- شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، مى
گوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد (علیه السلام) نامه اى نوشتم
و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح،
همان روزى که نامه ام به دست تو مىرسد، از زندان خلاص مىشود، و تو مى خواستى
راجع به او بپرسى، فراموش کردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را
مى خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولى
نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.20
14-
ابوهاشم نقل کرده، مى گوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟
امام
(علیه السلام)، نگاهى به من کرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز
است و جز او همه چیز مخلوق است».21
15- ابو هاشم روایت کرده، مى گوید: خدمت
امام ابو محمد (علیه السلام) شرفیاب شدم و مى خواستم، نگینى درخواست کنم تا
انگشترى براى تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که براى چه آمده بودم وقتى که
خواست خدا حافظى کنم و برگردم، امام (علیه السلام) انگشترى مرحمت کرد و لبخندى زد،
فرمود:
«تو نگینى مىخواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى،
پروردگار آن را بر تو گوارا کند.»
ابو هاشم مىگوید: من تعجب کردم، عرض کردم:
مولاى من براستى که تو ولى خدایى و آن امامى هستى که من دین خدا را به لطف و اطاعت
او به دست آورده ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را
بیامرزد.»22
16- ابو هاشم نقل کرده، مى گوید: از ابو محمد (علیه السلام)
شنیدم که مى فرمود:
«خداوند روز قیامت چنان گذشت و عفوى مى کند که بر قلب کسى
خطور نکرده تا آن جا که مشرکان مىگویند: به خدا سوگند که ما مشرک نبوده
ایم!»
(ابوهاشم مى گوید:) من با خود گفتم: یکى از شیعیان اهل مکه براى من نقل
کرد که رسول خدا (ص) آیه مبارکه (ان الله یغفر الذنوب جیعاً) یعنى خداوند همه
گناهان را مى آمرزد را تلاوت کرد و مردى پرسید: یا رسول الله! حتى کسى را که مشرک
است؟! من این را در قلبم گذراندم و با خودم مى گفتم که ناگهان امام ابو محمد (علیه
السلام) رو به من کرد و این آیه شریفه را تلاوت کرد:
«ان الله لا یغفر ان یشرک
به ویغفر مادون ذالک لمن یشاء»23
یعنى همانا خداوند از گناه کسى که به او شرک
آورده نمى گذرد و جز آن هر که را بخواهد مى آمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و
بد روایت کرده است »24
مورخان رویدادهاى زیادى از علم امام ابو محمد (علیه
السلام) درباره آنچه در دل اشخاص مى گذشت و راجع به اطلاع از امور غیبى و جریانات
و پیشامدها، نقل کرده اند که تمام اینها نشانه هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است
زیرا که کسى غیر از امام چنین اطلاعاتى ندارد و از این قبیل مسائل آگاه نیست، شایان
ذکر است که بیشتر این رویدادها را ابوهاشم نقل کرده که مورد اعتماد اسلام و از
علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (علیه السلام) بوده
و بسیارى از معجزات ایشان را مشاهده کرده و مى گوید: هیچ روزى به حضور امام
ابوالحسن و ابو محمد (علیه السلام) وارد نشدم مگر این که برهان و دلیلى درباره
امامت ایشان را دیدم .25
پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و
تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به
هم پیوند خورده و منظره دل انگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلتها و
پاکیها قرار داده است. شبانگاهان میعاد نیایشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى
است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و
ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعه اى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش
و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است.همه اینها
در سایه لطف الهى تحقق مى یابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهره مند ساخته
است.
امام عسکرى (علیه السلام) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است.
وقتى بر سجاده اش قامت نماز مىبندد، از همه دنیا مىبرد، عابدان را به حسرت وا
مىدارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون
مىشود.
صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است. او در
پاسخ به کسانى که او را به سختگیرى بیشتر فرا مىخواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین
افراد را بر وى مى گمارم، ولى پس از چندى جذبه اش آنان را به نماز و روزه وا مى
دارد. امام (علیه السلام) در صحنه هاى اجتماعى - سیاسى نیز براى حق باوران و
عدالتجویان الگویى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از
طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرد، بخشى از
اقدامهاى آن امام راستین در عرصه هاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.
پژوهش، به معنای عام، بررسی یا کاوشی سخت کوشانه و به معنای خاص، تحقیق و تجربهای جامع با هدف کشف واقعیتهای نو و تفسیر درست این واقعیتها، تجدید نظر در نتیجهگیریها، نظریهها و قوانین پذیرفته شده در پرتو واقعیتهای کشف شده و به کارگیری عملی نتیجهگیریها، نظریهها و قوانین جدید است. در معنایی دیگر، پژوهش فرایند رسیدن به راه حلهای قابل اطمینان از طریق گردآوری، تحلیل و تفسیر دادهها به گونهای برنامهریزی شده و نظاممنداست.
اهمیت پژوهش
پژوهش یکی از اساسیترین نیازها برای نیل به پیشرفت و توسعة همه جانبة یک کشور است و قدرت و استقلال هر کشوری بر پژوهش و تولید علم استوار است. بنابر این نوع و سطح فعالیتهای پژوهشی یکی از شاخصهای اصلی توسعه و پیشرفت محسوب میشود. موفقیت در تمام فعالیتهای مربوط به توسعه از جمله صنایع، کشاورزی و خدمات به نحوی به گسترش فعالیتهای پژوهشی بستگی دارد.
پژوهش یکی از محورهای مهمی است که ضامن پیشرفت و توسعة پایدار در هر کشور به شمار میآید. اگر پژوهشی صورت نگیرد، دانش بشری افزایش نخواهد یافت و دچار سکون و رکود خواهد شد. بدون انجام پژوهش، امور آموزشی نیز از پویایی و نشاط لازم برخوردار نخواهد بود. ازاین رو یکی از عوامل اساسی پیشرفت در کشورهای توسعه یافته، توجه خاص به امر پژوهش است. اصولاً پیشرفت و توسعه، ارتباط مستقیمی با تحقیقات علمی دارد و رشد و توسعة کشورهای پیشرفته در نتیجة سرمایهگذاری در بخش پژوهش است. حجم وسیع پژوهشهای علمی در کشورهای توسعه یافتة صنعتی گویای این واقعیت است.
امام على علیهالسلام: هنگام آغاز هر کار کوچک و بزرگى بسم اللّه الرحمن الرحیم بگویید. یعنى براى اینکار، از خدا مدد مىجویم. خدایى که جز او کسى سزاوار پرستش نیست.
چرا 16 آذر به روز دانشجو نام گذاری شد؟
به مناسبت سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران کتابخانه عمومی اسفرورین در این روز 12 آذر 97 عضویت رایگان می پذیر د. فلذا جهت عضویت با در دست داشتن کپی شناسنامه و یک قطعه عکس و مبلع 500 تومان هزینه صدور کارت به کتابخانه مراجعه نمایید .
در سال ۱۳۶۸ اصلاحاتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران صورت پذیرفت
12 آذر؛ سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۵۸ توسط مجلس خبرگان قانون اساسی در ۱۷۵ اصل تصویب شده و همان سال به همهپرسی گذاشته شد و نتیجه آن با رأی مثبت اعلام شد. در سال ۱۳۶۸ اصلاحاتی در این قانون صورت پذیرفت و سمت نخستوزیری در سمت ریاست جمهور ادغام شد و سمت جدید پدیدآمده را ریاست جمهور نامیدند.
در روز ۱۲ آذرماه ۱۳۵۸ متن قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب مجلس خبرگان قانون اساسی به همهپرسی عمومی گذاشته شد. آنچه در این روز به عنوان متن پیشنهادی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رفراندوم گذاشته شد، حاصل دهها جلسۀ مجلس خبرگان قانون اساسی بود.
مجلسی که در مردادماه ۱۳۵۸ تشکیل شد. بحث دربارۀ قانون اساسی نظام تازه تاسیس اما به مدتها قبل حتی پیش از سقوط رژیم پهلوی بازمیگشت، زمانی که امام خمینی در دوران حضور در نوفللوشاتو، دکتر حسن حبیبی دانشآموختۀ رشتۀ حقوق از فرانسه را مامور کرد تا با همفکری جمع دیگری از حقوقدانان حامی انقلاب متنی را با عنوان پیشنویس قانون اساسی تهیه کنند. حبیبی با استفاده از قوانین برخی کشورهای اروپایی از جمله فرانسه متنی را تهیه کرد و پس از بازگشت به ایران، آن را به جلسات مخفی گروهی از حقوقدانان که ابتدا در منزل دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی و بعدها در کتابخانۀ حسینیه ارشاد تهران گردهم میآمدند، ارائه کرد.
در آن جلسات اما متن حبیبی چندان با استقبال مواجه نشد. اینچنین بود که اعضای گروه تدوین پیشنویس قانون اساسی با همفکری هم پیشنویس تازهای را تهیه کردند که متن آن به قلم دکتر ناصر کاتوزیان بود و بعدها با ورود امام خمینی به ایران، برای تایید به رهبر انقلاب ارائه شد.
ناصر میناچی که به همراه حسن حبیبی، ناصر کاتوزیان، عبدالکریم لاهیجی، جعفری لنگرودی، محمد خامنهای و صدرحاج سیدجوادی حلقه ارشاد را تشکیل دادند، درباره ساختار متن اولیه پیشنویس که از پاریس به تهران آورده شد، میگوید: «متن حبیبی مجموعهای بود از مواد متفرقه که از قوانین فرانسه ترجمه شده بود و نمیتوانست به عنوان یک قانون جامع مورد استفاده قرار گیرد و این قابلیت را نداشت که به عنوان متن قانون اساسی یک کشور ارائه شود.»
در پیشنویس پیشنهادی حلقه ارشاد مسائل حاکمیتی روشنتر مطرح شده بود. در این پیشنویس رئیس جمهوری بالاترین مقام رسمی کشور در امور داخلی، روابط بینالمللی و اجرای قانون اساسی بود و تنظیم روابط قوای سهگانه و ریاست قوه مجریه را برعهده داشت و بعد از او نخستوزیر بود که در جایگاهی معادل معاون رییسجمهور توسط وی معرفی و با تایید مجلس انتخاب میشد. این متن به تایید رهبری انقلاب رسید اما او از طراحان خواست پیشنویس خود را به رویت دیگر مراجع تقلید از جمله آیتالله شریعتمداری و آیتالله گلپایگانی نیز برسانند.
علما هم بعد از مطالعه متن تهیه شده چند مورد کوچک را در حاشیه آن یادداشت کردند و برای امام پس فرستادند. از آن جمله آیتالله گلپایگانی بود که دو مورد از نظراتش بعدها در نسخه نهایی قانون اساسی اعمال شد. این اصلاحات در زمینه شرایط رییسجمهوری بود که از نظر ایشان اولاً باید قید شود که مرد باشد و ثانیاً شیعه اثنیعشری باشد.
با اعمال این دو اصلاحیه در متن پیشنویس، امام خواستار برگزاری رفراندوم برای نظرخواهی از مردم دربارۀ قانون اساسی شد اما این تصمیم با مخالفت برخی از چهرههای دولت موقت و در راس آنها مهندس بازرگان مواجه شد. بازرگان معتقد بود از آنجا که پیش از پیروزی انقلاب به مردم قول تشکیل مجلس موسسان داده شده است، باید این مجلس تشکیل شود تا مبادا از همین ابتدا خلف وعدهای به حساب انقلابیون نوشته شود. اما مخالفان تشکیل مجلس موسسان که اعضای آن احتمالا بالغ بر ۳۰۰ نفر میشدند و فرآیند انتخابشان زمان زیادی میطلبید را برای آن برهه از زمان نامناسب میدانستند و خواستار تسریع در کار تصویب قانون اساسی بودند.
در ۱۲ آذر ۱۳۵۸ متن قانون اساسی به همهپرسی عمومی گذاشته شد
با اصرار بازرگان و بالا گرفتن اختلافات دربارۀ لزوم یا عدم لزوم تشکیل مجلس موسسان، بحث به رای گذاشته شدن پیشنویس با ابهام روبرو شد تا اینکه آیتالله طالقانی پیشنهادی در میانۀ این دو نظر مطرح کرد و آن تشکیل مجلسی کوچکتر از مجلس موسسان، متشکل از نخبگان سیاسی برای بررسی پیشنویس قانون اساسی بود. این پیشنهاد از آن رو که تا حدودی وعدۀ تشکیل مجلس موسسان را پوشش میداد و در ضمن با توجه به تعداد پایینتر اعضا - کمتر از ۸۰ نفر - زمان زیادی را نیز برای تشکیل از انقلابیون نمیگرفت، مورد استقبال هر دو طیف و رهبر انقلاب قرار گرفت.
روز ۱۲ مرداد ۱۳۵۸ انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی برگزار و در ۲۸ مرداد نخستین جلسه آن تشکیل شد. این مجلس همانگونه که از نامش پیداست قرار بود متن پیشنویس تهیه شده توسط حقوقدانان را مورد بررسی قرار دهد با آغاز جلسات خود آرام آرام پیشنویس را به کناری نهاد و نمایندگان مجلس خود ماده به ماده قانونی تازه نوشتند و به تصویب رساندند.
حاصل کار بعد از سه ماه بحث و بررسی در اوایل پاییز ۱۳۵۸ در ۱۲ فصل و ۱۷۵ اصل در روزنامههای کشور به چاپ رسید و ۱۲ آذرماه برای برگزاری همهپرسی اعلام شد. بحثها پیرامون موارد مختلف مطروحه در این متن همان زمان آغاز شد. برخی این قانون را تایید و برخی نیز نقدهایی بر آن وارد میدانستند. در این میان برخی منتقدان متن قانون پیشنهادی که از زمان برگزاری رفراندوم آری یا نه به جمهوری اسلامی در فروردین ۵۸ رفته رفته از انقلابیون فاصله گرفته بودند، به مخالفت بسنده نکردند و اعلام کردند این رفراندوم را تحریم میکنند.
از آن جمله حزب ایران بود که طی بیانیهای رسما عدم شرکت خود را در انتخابات اعلام کرد. این موضعگیری در درون حزب ایران باعث دودستگی شد تا آنجا که چند روز بعد از این اعلام موضع روزنامهها بیانیهای را به نقل از مهندس حسیبی از چهرههای ملیگرا و رهبران شاخص حزب ایران منتشر کردند که نشان از نارضایتی وی از مواضع حزب متبوعش در قبال رفراندوم قانون اساسی داشت.
روزنامه کیهان در تاریخ ۱۰ آذرماه یعنی دو روز پیش از برگزاری رفراندوم در خبری نوشت: «مهندس کاظم حسیبی با اظهار تاسف در مورد انتشار اعلامیه حزب ایران در مورد عدم شرکت در رفراندوم قانون اساسی، شخصا از کلیه قشرهای ملی تقاضا کرد که با توجه به وضع بحرانی فعلی، با شرکت در همهپرسی قانون اساسی علاقه خود را به سرنوشت کشور ابراز نمایند.»
حزب جمهوری خلق مسلمان از دیگر احزاب منتقد متن پیشنهادی قانون اساسی بود. این حزب که به نزدیکی با آیتاللهالعظمی شریعتمداری شهره بود، اندکی پیش از برگزاری رفراندوم با صدور بیانیهای اعلام کرد در صورتی میتواند در رفراندوم شرکت کند که قبل از رفراندوم اصلاحات مورد نظرش در باب حقوق ملت که آنها را لازم میدانست، در متن پیشنهادی به عمل آمده باشد.
اختلاف نظر اعضای این حزب با گروههای سیاسی حامی متن پیشنهادی، پس از رفراندوم هم ادامه یافت و به درگیری در مقابل منزل آیتالله شریعتمداری و ناآرامیهایی در تبریز منجر شد. مسائلی که سرانجام باعث شد مخالفان این حزب و برخی از اقشار مردم حامی انقلاب، درخواست انحلال آن را به مراجع قضایی ارائه کنند.
در پی چاپ متن قانون اساسی پیشنهادی برخی اقلیتهای مذهبی و قومی هم با صدور بیانیهها و ارسال نامههایی به رهبران انقلاب، نسبت به آینده خود و نبود ضمانت اجرایی برای آن بخش از متن پیشنهادی که تامینکننده حقوقشان بود، ابراز نگرانی کرده و خواستار به تعویق افتادن برگزاری رفراندوم تا رفع ابهامات شدند. این نگرانیها با پاسخ دفتر رهبر انقلاب مواجه شد که اطمینان میداد تمام تلاش برای احقاق حقوق این بخش از جامعه خواهد شد.
دفتر امام خمینی در این بیانیه آورده بود: «بسمالله الرحمن الرحیم. برادران کردستانی و بلوچستانی و ترکمنی و سایر برادران اهل سنت آنچه مرقوم شده است در تقاضای تاخیر رفراندوم برای تجدیدنظر در بعضی از اصول باید تذکر دهیم که امروز با وضعی که کشور ما دارد که اساس اسلام در معرض خطر کفر است، تعویق و تاخیر ولو برای چند روز خطر عظیم برای کشور و اسلام عزیز است. شما مطمئن باشید که خواستهای شما از جمله خواستههای قومی و ملی همچون خواستهای سایر قشرهای کشور مورد توجه است و انشاءالله تعالی موجبات آسایش خاطر همه را فراهم میشود. از شما مسلمانان عزیز تقاضا میشود که به این قانون اساسی رای مثبت بدهید که موجب رضای خداوند متعال است. قم – دفتر امام خمینی ۱۱ محرم ۱۴۰۰ - ۱۰ آذر ۱۳۵۸»
والدین همواره به عنوان الگوهای رفتاری نقش بسزایی در تربیت روانی، فکری وروند اجتماعی شدن فرزندان خود دارند.الگوهای رفتاری که درهمه ی زمینه ها نقش خود را در روند رو به رشد کودکان ونوجوانان نمایان و در جامعه بروز داده و نمودعینی دارند.
نقش خانواده در ترویج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی فرزندان
والدین همواره به عنوان الگوهای رفتاری نقش بسزایی در تربیت روانی، فکری وروند اجتماعی شدن فرزندان خود دارند.الگوهای رفتاری که درهمه ی زمینه ها نقش خود را در روند رو به رشد کودکان ونوجوانان نمایان و در جامعه بروز داده و نمودعینی دارند.
حال اگر بخواهیم به طور اخص الگوی رفتاری والدین را در تأثیرپذیری فرهنگی و فرهنگ سازی ترویج، توسعه وتعمیق کتاب ومطالعه مورد بازبینی قرار دهیم؛ بی شک اولین عامل و یکی از مهم ترین عوامل موثر در ترویج فرهنگ کتاب خوانی ومطالعه فرزندان، والدین هستند. وقتی پدر و مادر عادت به مطالعه داشته باشند و بخشی از فعالیت های روزانه ی خود را به خواندن ومطالعه اختصاص دهند، کودک و نوجوانی که زندگی کردن را با آن ها به تجربه نشسته، این مهم را خیلی زود می پذیرد، با آن انس و الفت یافته و به کار می گیرد و از همه مهم تر با کتاب آشنا شده و می آموزد که مطالعه را در زندگی خود جز امورات ضروری احساس کند.
حال اگر بخواهیم از این منظرگاه به بحث بپردازیم که نقش والدین و چگونگی ایجاد ضرورت مطالعه در خانواده های ما به چه صورت است ابتدا به این طرح مسئله می رسیم که: خانواده های ما چه قدر دراین امرکوشا بوده یا هستند؟ چه قدر برای به وجودآمدن فرهنگ کتابخوانی ومطالعه در کنار سبداقتصادی برای پدیدارشدن سبدفرهنگی در خانواده هزینه کرده یا برنامه ریزی دارند؟ آیا این دغدغه درآن ها وجوددارد که به همان میزان که امروز صرف هزینه های فرهنگی فرزندان خودکنند چندبرابر درآینده به آن ها برمی گردد؟
نباید این را فراموش کرد که گشودن دریچه های یادگیری، فرهنگ واندیشه سازی کودکان و نوجوانان از طریق مطالعه و کتاب خوانی میسر می گردد. درایجادنمودن علاقه مندی، تشویق و ترغیب کودکان ونوجوانان اگرچه بجز خانواده گروه هایی چون: همسالان، معلمان، مراکزفرهنگی هنری، کتابخانه ها، دستگاه های مرتبط با فعالیت های فرهنگی و متولیان فرهنگ کتابخوانی نقش بسزایی را ایفاء می کنند اما نمی توان از این واقعیت غیرقابل انکار وعینی چشم پوشی کرد که پرچمدار این هویت بخشی فرهنگی خانواده بوده و دررأس همه ی آن ها قرار دارد.
بسیار مشاهده می شود که اغلب خانواده ها اعتقاددارند که مطالعه کردن وبه سراغ کتاب های غیردرسی رفتن فرزندان آن ها را درگیرکرده و از آمادگی برای کنکور و پیشرفت تحصیلی باز می دارد. به نظر خیلی از والدین مطالعه ی غیردرسی موجب می شود که تمرکز درسی و درک دروس فرزندان شان بهم بخورد و مانع موفقیت آن ها در کنکور شود. دراین میان خود بچه ها نیز وقتی تا آن زمان عادت به مطالعه را فرانگرفته اند از آن هراس داشته و کمتربه سراغ کتاب های غیردرسی می روند تنها بچه هایی ثابت قدم هستند که درهمان کودکی عادت به مطالعه درآن ها نهادینه شده واز آن لذت می برند.
این که چه عواملی موجب می شود تا خانواده ها برای فرزندان خود برنامه ریزی اصولی وآگاهانه ای نداشته باشند به دانش، بینش و نگرش خود والدین به مطالعه و کتاب خوانی برمی گردد. وقتی والدین در طول شبانه روز زمانی را به خواندن روزنامه، نشریات یا کتاب اختصاص نمی دهند چظور انتظار می رود که این فرهنگ در درون خانواده نهادینه شود؟
بدنیست به یک بازتعریف در مورد روانشناختی این امر داشته باشیم. از یک روانشناس می پرسند تربیت فرزند را در چه مرحله ای از رشد او باید آغاز کرد او در جواب پاسخ می دهد بیست سال قبل از تولد وی! حال این که والدین خود چه قدر تربیت یافته ی فرهنگی هستند می تواند کلیدرمزگشای این مهم باشد که چه قدر نقش اساسی وسازنده ای را درتربیت فرهنگی واجتماعی فرزندان خوددارند.
اگرچه این مثال می تواند در همه موارد تربیتی فرزندان مصداق عینی ونقش کلیدی ومهمی را دربرداشته باشد اما ازآن جا که بحث مورد منظور ما، تربیت فرهنگی و ترغیب کودکان ونوجوانان به فرهنگ مطالعه وکتابخوانی ست آن را اختصاصی تر به موضوع ربط می دهیم.
یکی از موارد قابل اشاره در امر آگاهی بخشی و آگاه بودن والدین جایگاه کتاب در خانواده هاست.
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی لله علیه و آله:
هشت تن هستند که در روز قیامت، دشمنترین کسان نزد خداوند خواهند بود: دروغگویان؛ مستکبران؛ کسانی که کینه برادرشان را در سینه نگه میدارند و چون آنان را ببینند برایشان سوگند میخورند [که دوستشان دارند].
کسانی که چون به سوی خدا و پیامبرش خوانده شوند، درنگ کنند و کُندی نمایند و چون به سوی شیطان و کارهایش خوانده شوند، بشتابند؛
کسانی که هرگاه آزمندی دنیا برایشان جلوه گر شود، آن را با سوگندهایشان، برای خود حلال میشمرند؛ گرچه بدان حقی نداشته باشند.
سخنچینان؛ تفرقه اندازان میان برادران؛ و کسانی که برای بی گناهان، لغزش میجویند و میتراشند. خدای رحمان و عزّ وجلّ، اینان را پلید میشمارد.
متن حدیث:
ثَمانِیَةٌ أبغَضُ خَلیقَةِ اللّهِ إلَیهِ یَومَ القِیامَةِ: السَّقّارونَ ؛ وهُمُ الکَذّابونَ ، وَالخَیّالونَ ؛ وهُمُ المُستَکبِرونَ ، وَالَّذینَ یَکنِزونَ البَغضاءَ لاِءِخوانِهِم فی صُدورِهِم فَإِذا لَقوهُم حَلَفوا لَهُم ، وَالَّذینَ إذا دُعوا إلَی اللّهِ ورَسولِهِ کانوا بِطاءً وإذا دُعوا إلَی الشَّیطانِ وأمرِهِ کانوا سِراعا ، وَالَّذینَ لا شَرِفَ لَهُم طَمَعٌ مِنَ الدُّنیا إلاَّ استَحَلّوهُ بِأَیمانِهِم وإن لَم یَکُن لَهُم بِذلِکَ حَقٌّ ، وَالمَشّاؤونَ بِالنَّمیمَةِ ، وَالمُفَرِّقونَ بَینَ الأَحِبَّةِ ، وَالباغونَ البُرَآءَ الرُّخصَةَ . اُولئِکَ یَقذَرُهُمُ الرَّحْمنُ عَزَّ وجَلَّ.
«تاریخ دمشق، ج ۷، ص ۸۶»