ارتباط بین ادبیات پیچیده و مهارت‌های عاطفی افزایش‌یافته برای اولین بار توسط دو روانشناس آمریکایی به نام‌های دیوید کید و اِمانوئل کاستانو برجسته شده و موردتوجه قرار گرفت و بعدها در مقاله‌ای عنوان شد؛ که خواندن داستان‌های ادبی ارتباط مستقیمی با توانایی افزایش‌یافته در افراد برای درک بهتر نشانه‌های کوچک احساسی و هیجانی بر روی چهره افراد دارد.

اما همه مخاطبین و خوانندگان این مقاله با این موضوع قانع نشده و آن را قبول نکردند و منتقدین این‌گونه عنوان می‌کردند که این دو دانشمند در تحقیقات خود از نمونه‌های ادبی محدود و گزینش‌شده‌ای استفاده کرده بودند تا ایده خود را ثابت کنند و اینکه نمی‌توان از چنین آزمایش‌های محدودی ایده‌هایی به این وسعت را مطرح کرد و بنابراین این دو محقق مطالعه دیگری را ترتیب دادند.

این بار به‌جای اینکه از برخی افراد بخواهند که کارهای ادبی مشخصی را مطالعه کنند، به آن‌ها فهرستی از نویسندگان ادبی مطرح را ارائه کرده و پرسیده بودند که چند نفر از این نویسندگان را می‌شناختند و آثاری از آن‌ها را مطالعه کرده بودند. سپس از بین افرادی که بیشترین تعداد کارهای ادبی را مطالعه کرده بودند، خواسته بودند با نگاه کردن به تصاویری از چشمان مختلف بگویند که احساسی از آن‌ها تصاویر برای آن‌ها قابل‌درک است.

نتایج حاصل این‌گونه نشان می‌داد که هر کس که تعداد نویسندگان بیشتری را می‌شناخت و رمان‌های ادبی بیشتری را خوانده بود، در تست انجام‌شده برای شناسایی احساسات هم عملکرد بهتری داشت