استاد علی انسانی

از آتش عطش، جگرم شد کباب، آب
هم‌ سوز تشنه‌کامی و هم آفتاب، آب

ای آب! آبروی خود امروز، حفظ کن
خود را رسان به تشنه‌لبان با شتاب، آب!

ای ابر خشک دیده! ندیدی که اشک‌ریز
از بعد اصغرش شده ذکر رباب، آب

سقای من کُجاست، ببیند؟ طلب کند
دلبند بوتراب، به روی تراب، آب

ای ذُوالجناح! رُو به حرم، گو به دخترم
تا آخرین نفس پدرت گفت: آب، آب

من آب آب می‌کنم و میزبان دون
با سنگ و تیر و نیزه بگوید جواب، آب

اظهار تشنگی است ولی کاخ ظلم را
چون سیلِ ریشه‌کن کند از بُن خراب، آب