امام عسکرى علیه السلام یازدهمین پیشواى شیعیان ، در سال 232 ه. ق چشم به جهان گشود(1) . پدربزرگوارش امام دهم، حضرت هادى-علیه السلام- و مادرش بانوى پارسا و شایسته، «حدیثه‏» ، است (2) که برخى، از او بنام «سوسن‏» یاد کرده‏ اند (3) . این بانوى گرامى، از زنان نیکوکار و داراى بینش اسلامى بود و در فضیلت او همین بس که پس از شهادت امام حسن عسکرى-علیه السلام- پناهگاه و نقطه اتکاى شیعیان در آن مقطع زمانى بسیار بحرانى و پر اضطراب بود (4) .

از آنجا که پیشواى یازدهم به دستور خلیفه عباسى در «سامراء» ، در محله «عسکر» سکونت (اجبارى) داشت، به همین جهت «عسکرى‏» نامیده مى‏ شود. (5) از مشهورترین القاب دیگر حضرت، «نقى‏» و «زکى‏» (6) و کنیه‏ اش «ابو محمد» است. او 22 ساله بود که پدر ارجمندش به شهادت رسید. مدت امامتش 6 سال و عمر شریفش 28 سال بود، در سال 260 ه به شهادت رسید و در خانه خود در سامراء در کنار مرقد پدرش به خاک سپرده شد. (7)

شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را روز جمعه‌ هشتم‌ ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 هجرى‌ نوشته‌اند .
در کیفیت‌ وفات‌ آن‌ امام‌ بزرگوار آمده‌ است‌ : فرزند عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ گوید روزى‌ براى‌ پدرم‌ ( که‌ وزیر معتمد عباسى‌ بود ) خبر آوردند که‌ ابن‌ الرضا - یعنى‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ - رنجور شده‌ ، پدرم‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ نزد خلیفه‌ رفت‌ و خبر را به‌ خلیفه‌ داد . خلیفه‌ پنج‌ نفر از معتمدان‌ و مخصوصان‌ خود را با او همراه‌ کرد . یکى‌ از ایشان‌ نحریر خادم‌ بود که‌ از محرمان‌ خاص‌ خلیفه‌ بود ، امر کرد ایشان‌ را که‌ پیوسته‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ باشند ، و بر احوال‌ آن‌ حضرت‌ مطلع‌ گردند . و طبیبى‌ را مقرر کرد که‌ هر بامداد و پسین‌ نزد آن‌ حضرت‌ برود ، و از احوال‌ او آگاه‌ شود . بعد از دو روز براى‌ پدرم‌ خبر آوردند که‌ مرض‌ آن‌ حضرت‌ سخت‌ شده‌ است‌ ، و ضعف‌ بر او مستولى‌ گردیده‌ . پس‌ بامداد سوار شد ، نزد آن‌ حضرت‌ رفت‌ و اطبا را - که‌ عموما اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ در آن‌ زمان‌ بودند - امر کرد که‌ از خدمت‌ آن‌ حضرت‌ دور نشوند و قاضى‌ القضات‌ ( داور داوران‌ ) را طلبید و گفت‌ ده‌ نفر از علماى‌ مشهور را حاضر گردان‌ که‌ پیوسته‌ نزد آن‌ حضرت‌ باشند . و این‌ کارها را براى‌ آن‌ مى‌کردند که‌ آن‌ زهرى‌ که‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند بر مردم‌ معلوم‌ نشود و نزد مردم‌ ظ‌اهر سازند که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ مرگ‌ خود از دنیا رفته‌ ، پیوسته‌ ایشان‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ بودند تا آنکه‌ بعد از گذشت‌ چند روز از ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 ه . ق‌ آن‌ امام‌ مظلوم‌ در سن‌ 29 سالگى‌ از دار فانى‌ به‌ سراى‌ باقى‌ رحلت‌ نمود . بعد از آن‌ خلیفه‌ متوجه‌ تفحص‌ و تجسس‌ فرزند حضرت‌ شد ، زیرا شنیده‌ بود که‌ فرزند آن‌ حضرت‌ بر عالم‌ مستولى‌ خواهد شد ، و اهل‌ باطل‌ را منقرض‌ خواهد کرد ... تا دو سال‌ تفحص‌ احوال‌ او مى‌کردند ... .

این‌ جستجوها و پژوهشها نتیجه‌ هراسى‌ بود که‌ معتصم‌ عباسى‌ و خلفاى‌ قبل‌ و بعد از او - از طریق‌ روایات‌ مورد اعتمادى‌ که‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ (صلی الله علیه و آله) مى‌پیوست‌ ، شنیده‌ بودند که‌ از نرجس‌ خاتون‌ و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ فرزندى‌ پاک‌ گهر ملقب‌ به‌ مهدى‌ آخر الزمان‌ - همنام‌ با رسول‌ اکرم‌ (صلی الله علیه و آله) ولادت‌ خواهد یافت‌ و تخت‌ ستمگران‌ را واژگون‌ و به‌ سلطه‌ و سلطنت‌ آنها خاتمه‌ خواهد داد . بدین‌ جهت‌ به‌ بهانه‌هاى‌ مختلف‌ در خانه‌ حضرت‌ عسکرى‌ (علیه السلام) رفت‌ و آمد بسیار مى‌کردند ، و جستجو مى‌نمودند تا از آن‌ فرزند گرامى‌ اثرى‌ بیابند و او را نابود سازند .

به‌ راستى‌ داستان‌ نمرود و فرعون‌ در ظ‌هور حضرت‌ ابراهیم‌ (علیه السلام) و حضرت‌ موسى‌ (علیه السلام) تکرار مى‌شد . حتى‌ قابله‌هایى‌ را گماشته‌ بودند که‌ در این‌ کار مهم‌ پى‌ جویى‌ کنند . اما خداوند متعال‌ حجت‌ خود را از گزند دشمنان‌ و آسیب‌ زمان‌ حفظ کرد ، و همچنان‌ نگاه دارى‌ خواهد کرد تا مأموریت‌ الهى‌ خود را انجام‌ دهد . بارى‌ ، علت‌ شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را سمى‌ مى‌دانند که‌ معتمد عباسى‌ در غذا به‌ آن‌ حضرت‌ خورانید و بعد ، از کردار زشت‌ خود پشیمان‌ شد . بناچار اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ که‌ در آن‌ زمان‌ کار طبابت‌ را در بغداد و سامره‌ به‌ عهده‌ داشتند ، به‌ ویژه‌ در مأموریت هایى‌ که‌ توطئه‌ قتل‌ امام‌ بزرگوارى‌ مانند امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (علیه السلام) در میان‌ بود ، براى‌ معالجه‌ فرستاد . البته‌ از این‌ دلسوزی هاى‌ ظ‌اهرى‌ هدف‌ دیگرى‌ داشت‌ ، و آن‌ خشنود ساختن‌ مردم‌ و غافل‌ نگهداشتن‌ آنها از حقیقت‌ ماجرا بود .
بعد از آگاه‌ شدن‌ شیعیان‌ از خبر درگذشت‌ جانگداز حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (علیه السلام) شهر سامره‌ را غبار غم‌ گرفت‌ ، و از هر سوى‌ صداى‌ ناله‌ و گریه‌ برخاست‌ . مردم‌ آماده‌ سوگوارى‌ و تشییع‌ جنازه‌ آن‌ حضرت‌ شدند

زندگی اعتقادی در دوران حضرت

زندگى اعتقادى در دوران امام ابو محمد (علیه السلام) سالم و روبه راه نبود و به وسیله بعضى از منحرفانى که در پیرامون عقاید خالص اسلامى شبهاتى به وجود آورده بودند، دچار ناامنى و اضطراب شده بود، چنان که یکى از شعبده‏ بازان غیر مسلمان براى گمراه سازى مسلمین و به تباهى کشیدن عقایدشان دست به شعبده‏ اى زده بود و امام ابو محمد (علیه السلام) براى دفاع از اسلام خود به مقابله برخاست تا این که اوهام آنها را باطل کرد و شبهات را از بین برد و واقعیت تابناک اسلام روشن ساخت.

همین طور، پدیده دیگرى در آن زمان پیدا شد و آن قیام یکى از دجال هاى زمان در برابر امام (علیه السلام) و پدر بزرگوارش بود که هدف او نیز فاسد کردن عقیده پیروان اهل بیت علیهم السلام بوده است. امام (علیه السلام) بلافاصله به لعن و طرد او پرداخت و به شیعیانش نیز دستور داد تا او را لعن کنند و از او بیزارى جویند که ما در ذیل به این مطلب و به بعضى از جهات دیگرى که با این موضوع مربوط است اشاره مى‏کنیم:
امام عسکرى شبهه ی کندى را باطل مى‏ کند

اسحاق کندى ، فیلسوف عراق، برخى شبهات را در پیرامون قرآن مجید مطرح کرد، در بین مردم کم سواد شایع شد که او کتابى به نام «تناقض القرآن» تألیف کرده است و خود نیز درگیر همین مسأله است! این خبر به امام ابو محمد (علیه السلام) رسید، تا این که با یکى ازشاگردان کندى ملاقات کرد، امام (علیه السلام) رو به او کرد و فرمود: مگر بین شما مردى برجسته و دانا نیست که استادتان کندى را از این راه و روشى که نسبت به قرآن پیش گرفته است باز دارد؟ آن شخص گفت: ما شاگردان اوییم، چگونه مى‏توانیم در این مورد و یا در مسائل دیگر به او اعتراض کنیم! امام (علیه السلام) فرمود:
- «آیا هر چه به تو تعلیم دهم به او ابلاغ مى‏ کنى؟»
- بله مولاى من !

امام (علیه السلام) برهانى قاطع و دلیل برنده‏ اى به او القاء کرد که تمام شبهات کندى را از بیخ و بن بر مى‏ کند وبه شاگرد کندى چنین گفت:
«پیش او برو، و در معاشرت با او گرم بگیر، و او را در کارهایش یارى کن! وقتى که کاملاً مأنوس شدید، بگو: براى من مسأله‏ اى پیش آمده مى‏ خواهم از شما بپرسم. او خواهد گفت، سؤالت چیست. آن وقت به او بگو:
اگر آوردنده این قرآن نزد تو بیاید و بپرسد: آیا جایز است که خداى متعال از کلمات قرآن، غیر از آن معانى که تو گمان کرده‏ اى، معناى دیگرى اراده کرده باشد او در جواب خواهد گفت: آرى جایز است. زیرا او مردى است که وقتى کلمات را شنید معناى واقعى آنها را مى‏ فهمد. وقتى که این جواب را به تو داد، از او بپرس: تو از کجا مى‏ دانى؟

شاید خداوند غیر از معنایى که تو در نظر گرفته‏ اى معناى دیگرى را اراده کرده باشد...»
امام (علیه السلام)، با این برهان کوبنده، شبهه کندى را از میان برد و بدان وسیله تمام راهها اثبات تناقض در قرآن مجید را - آن کتابى که نه از قبل و نه بعد از آن باطل کننده‏ اى نیاید - مسدود کرد. زیرا ریشه این شبهه در نوع معنایى بود که کندى به نظر خود مى‏ فهمید در صورتى که ممکن بود معناى دیگرى داشته باشد که او نفهمیده و به عقل او نرسیده باشد و با آن معنا تناقض از میان برداشته شود و هیچ جاى ایراد و اشکالى نماند.

آن مرد رفت با استادش ملاقات کرد و گرم گرفت و سرانجام آنچه را که امام (علیه السلام) به او القاء فرموده بود به وى گفت. کندى شروع کرد به فکر کردن و مدتى را در این باره فکر مى‏ کرد که ممکن است این حرف درستى باشد و چنین چیزى محتمل است و در واژه‏ هاى زبان عرب یک لفظ به معانى مختلف آمده است! تا این که رو به آن دانشجو کرد و گفت:
- «تو را سوگند مى‏ دهم، به من بگو، این مطلب را چه کسى به تو آموخت؟...»
- «این مطلبى بود که به ذهنم خطور کرد و من هم به شما عرض کردم».
- «هرگز! چنین نیست، زیرا این، سخن تو نیست و تو هنوز به آن مرتبه نرسیده‏ اى! که چنین بگویى!...»
- امام ابو محمد عسکرى (علیه السلام)، به من فرمود» .
- « حال که حقیقت را گفتى اعتراف مى‏ کنم چنین سخنانى جز از این خانواده از کسى سر نمى‏ زند!» آنگاه کندى دستور داد کتابش را آوردند و آن را سوزاند و از میان برد. زیرا او منطق و درستى را با تمام وجود در سخن امام احساس کرد.

معجزات و کرامات امام عسکری علیه السلام

خداى تعالى پیامبران و اوصیاى ایشان (علیه السلام) را با معجزاتى که دیگر افراد بشر از آوردن نظیر آنها عاجزند، یارى کرده است تا گواه راستین بر درستى خیر و هدایتى باشد که از طرف خدا براى مردم آورده‏ اند، که اگر این یارى خدا نبود، آنان در انجام رسالت خود سست مى‏ شدند و کسى گفته‏ هاى آنان را تصدیق نمى‏ کرد. از جمله امدادهاى الهى آن است که آنچه در باطن مردم مى‏ گذشت و در اعماق دلهاشان پنهان داشتند و آنچه را که در آینده اتفاق مى‏ افتاد از همه آنها آگاه مى‏ فرمود، خداى تعالى این عنایت را به ائمه ی هدى (ع) از جمله به امام بزرگوار ابو محمد (علیه السلام) فرموده بود که ما به برخى از موارد مهمى که از آن حضرت رسیده است اشاره مى‏ کنیم:
1- حسن نصیبى نقل کرده، مى‏ گوید: در دلم گذشت که آیا عرق جنب پاک است، یا نه؟ به در منزل امام ابو محمد، حسن عسکرى (ع) آمدم تا از آن حضرت بپرسم، شبانگاه به منزل او رسیدم و در آن جا اقامت کردم چون سفیده صبح دمید امام (علیه السلام) از منزل بیرون شد، دید من خوابیده‏ ام، مرا بیدار کرد و فرمود:

«اگر عرق جنب از حلال باشد، آرى پاک است و اگر از حرام باشد، نه.»8
2- اسماعیل بن محمد عباسى روایت کرده، مى‏ گوید: از حاجتى که داشتم خدمت ابو محمد (علیه السلام) شکایت کردم و قسم یاد کردم که نه یک درهم و نه بیشتر، هیچ مبلغى نزد من نیست، امام رو به من کرد و فرمود:
«آیا به دروغ سوگند مى‏ خورى، در حالى که دویست دینار در زیر زمین پنهان کرده‏ اى؟ البته این حرف را بدان جهت نمى‏ گویم که چیزى ندهم! (آن وقت رو به غلامش کرد و فرمود:) آنچه همراهت هست به این مرد بده».

غلام، صد دینار به من داد، سپس رو به من کرد و فرمود:
«تو آن پولهایى را که دفن کرده‏ اى با وجود نیاز شدیدى که دارى از دست خواهى داد.»
اسماعیل مى‏ گوید: بعدها احتیاج پیدا کردم هر چه جستم نیافتم پیگیرى کردم دیدم پسرم جاى آنها را یافته و آنها را دزدیده و فرار کرده است .9
3- محمد بن حجر، در خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) از ظلم و جور عبدالعزیز و یزید بن عیسى شکایت کرد، امام علیه السلام در پاسخ وى نوشت:
«اما عبدالعزیز را من کفایت کردم و اما یزید، در برابر خداى عزوجل تو با او باید بایستید».
چند روزى بیش نگذشت که عبدالعزیز هلاک شد و اما یزید، که محمد بن حجر را به قتل رساند که در پیشگاه خدا (براى رسیدگى به حسابشان) باید حاضر شوند!10
4- از ابوهاشم نقل کرده‏ اند، که گفت: خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) از تنگناى زندان و سنگینى کنده و زنجیر شکایت کردم ،امام (علیه السلام) به من نوشت: امروز نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند و همین طور شد، از زندان موقع ظهر آزاد شد و نماز را در منزلش به جا آورد. 11

5- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: در تنگناى معیشت بودم، خواستم از امام ابو محمد (علیه السلام) چیزى مطالبه کنم خجالت کشیدم، وقتى که به منزل رسیدم دیدم صد دینار برایم فرستاده و نوشته است:
«هر وقت نیازى داشتى از تقاضا شرم مکن! زیرا تو به مقصودت خواهى رسید.»12
6- ابوهاشم، این مرد موثق و امین مى‏ گوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مى‏ فرمود:
«بهشت دروازه‏ اى دارد به نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند.»
من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مى‏ سازم، امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مى‏ آیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»13

7- محمد بن حمزه دورى، نقل کرده است، مى‏ گوید: خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) نامه‏ اى نوشتم و از آن حضرت تقاضا کردم دعا کنند تا ثروتمند شود. زیرا که در سختى زندگى به سر مى‏ بردم و مى‏ ترسیم که کارم به رسوایى کشد، امام (علیه السلام) در پاسخ من نوشت:
«مژده باد تو را که از طرف خداى متعال بى‏ نیازى برایت مقدر شده است، پسر عمومیت، یحیى بن حمزه از دنیا رفت و صد هزار درهم از او بجا مانده و جز تو وارثى ندارد و بزودى آن مبلغ به دست تو خواهد رسید، پس شکر خدا را به جاى آور و مقتصد باشد و از اسراف بپرهیز.»
همان طور که امام (علیه السلام) فرموده بود پس از چند روز خیر مرگ پسر عمویم رسید و آن مبلغ عاید من شد و تنگدستى من برطرف گردید. حق خدا را دادم و به برادران دینى کمک کردم و پس از آن به اعتدال عمل کردم در صورتى که قبلاً ولخرجى مى‏ کردم‏ 14!

8- محمد بن حسن بن میمون مى‏ گوید: طىّ نامه‏ اى که به خدمت مولایم امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده است:
«تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».
جواب نامه من چنین آمد:
«همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما زیاد مى‏ شود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مى‏ کند؛ و بسیارى از گناهان را مى‏ بخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مى‏ افتد...»15

9- ابو جعفر هاشمى مى‏ گوید: من با گروهى در زندان بودیم که ابو محمد (علیه السلام) نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن (علیه السلام) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که مى‏ گفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (علیه السلام) نگاهى به ما کرد و فرمود:
«اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مى‏ دادم و چیزهایى مى‏ آموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند.»
امام (علیه السلام) با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباسهایش کاغدى هست که هر چه مى‏گویید براى خلیفه مى‏نویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها مى‏ خواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.16

10- احمد بن محمد نقل کرده، مى‏ گوید: به خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) - موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود - نامه‏ اى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مى‏ کرد و مى‏ گفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (علیه السلام) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مى‏ شود...»17 و همین طور شد.
11- ابوهاشم نقل کرده است، مى‏گوید: فهنکى از امام ابو محمد (علیه السلام) پرسید: چرا در میراث هر مرد دو سهم و هر زنى یک سهم مى‏ برد؟ امام (علیه السلام) در پاسخ وى نوشت:
«به خاطر این که زن جهاد ندارد و نفقه و دیه و غرامت بر او تعلق نمى‏ گیرد.»
ابو هاشم مى‏ گوید: در دلم گذشت که این مسأله از جمله مسائلى بود که ابن ابى العوجاء از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرده و آن حضرت نیز نظیر همین پاسخ را داد. امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى این همان سؤال ابن ابى العوجاء است و پاسخ ما هم یکى است، زیرا که معناى مسأله یکى و آنچه براى اولین ما گذشته بر آخرین فرد ما نیز همان مى‏ گذرد و اول و آخر ما در علم و امر الهى برابریم، البته رسول خدا و امیرالمؤمنین - صلوات الله علیهما از فضیلت مخصوص به خود بر خوردارند».18

12- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: یکى از شعیان به محضر امام ابو محمد (علیه السلام) نامه‏ اى نوشت و در آن نامه درخواست دعا کرده بود، امام (علیه السلام) در پاسخ وى این دعا را نوشت:
«یا اسمع السامعین، و یا أبصر المبصرین، و یا أنظر الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا أرحم الراحمین، و یا أحکم الحاکمین، صل على محمد و آل محمد، و أوسع لى فى رزقى و مدلى فى عمرى، و امنن على برحمتک، و اجعلنى ممن تنتصربه لدینک ولا تستبدل بى غیرى.»

اى شنواترین شنوندگان، و اى بیناترین بینندگان، و اى نگاه کننده‏ ترین نگاه کنندگان، و اى آن که از همه حسابگران زودتر به حساب مى‏ رسى، و اى حاکمترین حاکمان، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در روزى من گشایش بخش و بر عمرم بیفزا و به لطف و رحمتت بر من منت گذار و مرا از جمله کسانى قرار ده که به وسیله آنها دینت را یارى مى‏ کنى و به جاى من کسى دیگر را قرار مده!
ابوهاشم مى‏گوید: با خود گفتم: بار خدایا مرا از جمله حزب خودت و در زمره خود قرار بده! امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود:
«آرى، تو در حزب و در زمره او هستى به شرط آن که به خدا ایمان داشته باشى و پیامبر او را تصدیق نمایى» 19.

13- شاهویة بن عبدربه روایت کرده است، مى‏ گوید: برادرم صالح زندانى بود، خدمت مولایم ابو محمد (علیه السلام) نامه‏ اى نوشتم و چند مسأله پرسیدم، امام پاسخ همه آنها را داده بود و نوشته بود:
«برادرت صالح، همان روزى که نامه‏ ام به دست تو مى‏رسد، از زندان خلاص مى‏شود، و تو مى‏ خواستى راجع به او بپرسى، فراموش کردى!»
پاسخ امام رسید، در همان بین که داشتم نامه را مى‏ خواندم، ناگاه بعضى از مردم آمدند، بشارت دادند که برادرم آزاد شده و طولى نکشید که برادرم آمد او را دیدم و نامه را براى او نیز خواندم.20

14- ابوهاشم نقل کرده، مى‏ گوید: در دلم گذشت که آیا قرآن مخلوق است یا نه؟
امام (علیه السلام)، نگاهى به من کرد و فرمود:
«اى ابوهاشم خداوند آفریدگار همه چیز است و جز او همه چیز مخلوق است».21
15- ابو هاشم روایت کرده، مى‏ گوید: خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) شرفیاب شدم و مى‏ خواستم، نگینى درخواست کنم تا انگشترى براى تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که براى چه آمده بودم وقتى که خواست خدا حافظى کنم و برگردم، امام (علیه السلام) انگشترى مرحمت کرد و لبخندى زد، فرمود:
«تو نگینى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا کند.»
ابو هاشم مى‏گوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولاى من براستى که تو ولى خدایى و آن امامى هستى که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ ام. آنگاه فرمود:
«اى ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.»22

16- ابو هاشم نقل کرده، مى‏ گوید: از ابو محمد (علیه السلام) شنیدم که مى‏ فرمود:
«خداوند روز قیامت چنان گذشت و عفوى مى‏ کند که بر قلب کسى خطور نکرده تا آن جا که مشرکان مى‏گویند: به خدا سوگند که ما مشرک نبوده‏ ایم!»
(ابوهاشم مى‏ گوید:) من با خود گفتم: یکى از شیعیان اهل مکه براى من نقل کرد که رسول خدا (ص) آیه مبارکه (ان الله یغفر الذنوب جیعاً) یعنى خداوند همه گناهان را مى‏ آمرزد را تلاوت کرد و مردى پرسید: یا رسول الله! حتى کسى را که مشرک است؟! من این را در قلبم گذراندم و با خودم مى‏ گفتم که ناگهان امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و این آیه شریفه را تلاوت کرد:
«ان الله لا یغفر ان یشرک به ویغفر مادون ذالک لمن یشاء»23
یعنى همانا خداوند از گناه کسى که به او شرک آورده نمى‏ گذرد و جز آن هر که را بخواهد مى‏ آمرزد. (و فرمود:) «او بد حرفى زده و بد روایت کرده است »24

مورخان رویدادهاى زیادى از علم امام ابو محمد (علیه السلام) درباره آنچه در دل اشخاص مى‏ گذشت و راجع به اطلاع از امور غیبى و جریانات و پیشامدها، نقل کرده‏ اند که تمام اینها نشانه‏ هاى قاطع بر امامت آن بزرگوار است زیرا که کسى غیر از امام چنین اطلاعاتى ندارد و از این قبیل مسائل آگاه نیست، شایان ذکر است که بیشتر این رویدادها را ابوهاشم نقل کرده که مورد اعتماد اسلام و از علماى برجسته است و از جمله خواص دو امام، ابوالحسن و ابو محمد (علیه السلام) بوده و بسیارى از معجزات ایشان را مشاهده کرده و مى‏ گوید: هیچ روزى به حضور امام ابوالحسن و ابو محمد (علیه السلام) وارد نشدم مگر این که برهان و دلیلى درباره امامت ایشان را دیدم .25

پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به هم پیوند خورده و منظره دل‏ انگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلتها و پاکیها قرار داده است. شبانگاهان میعاد نیایشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعه‏ اى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است.همه اینها در سایه لطف الهى تحقق مى‏ یابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهره‏ مند ساخته است.

امام عسکرى (علیه السلام) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجاده‏ اش قامت نماز مى‏بندد، از همه دنیا مى‏برد، عابدان را به حسرت وا مى‏دارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مى‏شود.

صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است. او در پاسخ به کسانى که او را به سخت‏گیرى بیشتر فرا مى‏خواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین افراد را بر وى مى‏ گمارم، ولى پس از چندى جذبه‏ اش آنان را به نماز و روزه وا مى‏ دارد. امام (علیه السلام) در صحنه‏ هاى اجتماعى - سیاسى نیز براى حق‏ باوران و عدالت‏جویان الگویى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مى‏گیرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستین در عرصه‏ هاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.